آدریناآدرینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

آدرینا دختر آتیش مامان و بابا

اولین مروارید دخترم

  (امروز (23/4/1391) وقتی آدرینا 9 ماه و 22 روزش شده اولین مروارید دخترم که همش به اندازه یه نوک سوزن بود دیده شد.) ظهر خاله نارینه و شوهرش خونمون بودن و تو طبق عادت چند روز پیش بهونه میگرفتی وقتی رفتن و تو از خواب پا شدی یه کم بد اخلاق بودی که یدفه دیدم یه نقطه سفید تو دهنت داره چشمک میزنه. بابایی رو صدا زدم و بهش نشون دادم،بللللللللللللللللللللله دخترم دندون درآوردی.   خدا میدونه از کی عزیزم با این دندون سرو کله میزدی تا بالاخره امروز خودشو نشون داد. منظورم از سرو کله اینه که چند روزی بهونه گیر و حساس شده بودی و مدام گریه میکردی. دو روز پیش رفتیم دفتر استاد زواری تا نینوجون و شارلین کوچولو و بهارجونو ببینیم ا...
25 تير 1391

آب بازی تو استخر بادی

آدرینا جونم با پسر عمه اش محمد، یکی از بهترین دوستاش. یه ظهر داغ تابستون که محمد خونمون بود با آدرینا آبتنی کردن و حسابی بهشون خوش گذشت. مامان عاشق نگاهت عزیزم ، فدای لبای کوچولوت بشم. جونم به این دختر دایی و پسر عمه! عزیز مامان مشغول آب بازی و شیطنت.  ...
24 تير 1391

*کارای دختر شیطونم*

ناز گل من این ماه یکم شیطونتر شدی، خوب البته بزرگتر شدی و طبیعیه ولی هنوز راه نیافتاده همش میخوای وایستی. نه حاضری سینه خیز بری و نه چهاردستو پا ولی به مبل و میز تکیه میدی و می ایستی . تازه از من و باباتم بالا میری که خیلی جالبه. راستی تلفات ایستادنت هم زیاده مامانی. چون وقتی خسته میشی با سر میخوری زمین ، من خیلی نگران سرتم جیگر. همین امروز لای مبل و میز گیر کردی که به دادت رسیدم. غذا خوردنت برعکس شیطنتت کمتر شده ولی منم کم نمیارم و با هر ترفندی بهت غذا میدم. امروز با یه کاسه ماست که خودتو توش غرق کردی بهت ناهار دادم .    فکر میکنم داری دندون در میاری چون بهونه گیر شدی و زود اشکت در میاد. وقتی رفته بودیم بیرون پیش خ...
24 تير 1391

چکاپ ماهانه

این ماه وقتی دخترمو بردیم پیش دکتر برای چکاپ کلی خوشحال شدم از اینکه تلاشم نتیجه داده بود و آشپزی های هر روزم کارخودشو کرده بود.  دکترت از وزن و قدت راضی بود (ماشالله). رژیم غدایی این ماهت کته و ماکارونی ولی تو خوب استقبال نکردی. واسه همین کته رو برات یه کم شل بر میدارم و حسابی له میکنم تا بتونی بخوری، آخه هنوز دندون نداری و خوردن کته برات سخته. ولی بسیکویت و چایی عصرونه رو خوب میخوری، نوش جونت عزیزم. از تخم مرغ نگم که خوشت نمیاد و مامانی با ترفند آخرش یه جورایی بهت میدم. مامان عاشقته و از با تو بودن و سرو کله زدن واسه غذا خوردن باهات سیر نمیشه. ...
12 تير 1391

شیرین کاری

عزیز مامان برای برداشتن چیزای دوروبرت خودتو میکشی جلو  روی زانوهات و برشون میداری. اگه هدفت یه کم دورتر باشه خودتو میندازی تا برش داری. (عکس در ادامه)  علاقه زیادی به تبلیغات تلوزیون داری و اگه کسی یا چیزی جلوت باشه سرتو خیلی بانمک کج میکنی تا تلوزیونو ببینی. (این ازون لحظه هاست که من عاشقشم) بابایی برات تاب شورتی خریده و به در آشپزخونه وصل کرده تا مامانی موقع آشپزی و کار کردن تو را هم ببینه ولی ازاونجایی که تو عاشق تابی یه کم که نشستی دیگه صدات نمیادو من میفهمم که بله خوابت برده. منم یه وقتایی از این علاقت برای خوابوندنت استفاده میکنم. وقتی مشغول بازی هستی همش برام حرف میزنی ولی حیف که من فقط "مَمَ بابا و دَدَ " رو می...
12 تير 1391

10 ماهگی دخترم

  10 ماهگیت مبارک  فرشته کوچیک خوشبختی   انگار 10 روز پیش بود خدا این فرشته کوچیک و به ما هدیه کرد. خدایا متشکرم. همه روزا برام مثله برق و باد گذشت، روزای هفته با تو برام معنیه دیگه ای داره که گذشتنش حس نمیشه. روزا شیرین تر از قبل شده و از وقتی کلمه ماما و بابا رو میگی حسی که با شنیدنش بهم دست میده رو نمیشه با هیچ چیزی مقایسه کرد. خدایا شکرت. ...
3 تير 1391

اولین مهمونی عروسی و خواهری با نگین

دیشب (1/4/91) رفتیم عروسی دوست بابا، محمد ناطقی،. این اولین مهمونی عروسی بود که با تو میرفتیم. آخرین مراسم عقد عمه الهام بود که درست یه هفته قبل از بدنیا اومدنت رفته بودیم. با وجود تو که پر از انرژی و شادی بودی به ما خیلی خوش گذشت. اولش که پیش من بودی حسابی بازی کردی و روی میز نشستی و مامان بهت شامتو داد خوردی و بعدشم شروع کردی به رقصیدن و همه رو به خودت جلب میکردی. بعدش رفتی پیش بابایی که شنیدم اونجا هم تو مردونه سنگ تموم گذاشتی و حسابی ازت فیلم گرفتن. دوستای بابا عمو علی و خاله مرضیه ، نگارو نگین و آتنا دختر خاله فرشته هم بودند. آخر شب که خسته شدی شروع کردی نق زدن و میگفتی مَمَ، ولی مامانی که فکر اینجارو نکرده بود و با لباسش نمیتونست بهت ...
3 تير 1391
1